خبرگزاری حوزه | اگر ازتون بپرسند شیرین ترین لحظات عمرتون چه زمانهایی بوده چی میگید؟
به جرأت میتونم بگم از شیرین شیرین ترین لحظاتم، وقتیه که با یه نفر صحبت کردم و یه ذره تونستم نگاهش رو درست کنم!
دیشب از حدود ۱۰ تا ۱۱ونیم شب با دونفر داشتم صحبت میکردم.
دو تا جوون دهه هفتادی که روی نیمکت پارک نشسته بودن خودم رفتم جلو سلام دادم و گفتم اجازه هست بشینم؟ استقبال کردن و صحبت رو شروع کردیم.
بحث با انتخابات شروع شد ولی بعدش با درددل های دیگه ای ادامه پیدا کرد... اینکه چطور همسر مناسب پیدا کنیم و ... بعدش فضا رفت به سمت معاد و زندگی اخروی! خیلی براشون جذاب بود خیلی!
خودم هم از صحبت با این جوونها شعف داشتم! شعف نه ها، شعف!
خودشون تمایل داشتن بیشتر صحبت کنیم ولی من دیرم شده بود.
احساسم این بود که اهل نماز و ... نیستن و تقریبا هیچ کدام از دخترانی که از کنارمون رد میشدن رو از دست نمیدادن؛ یعنی نگاه به نامحرم خیلی عادی و روتین! خانومهایی با بدترین پوشش!
(نوجوونها هم که کلا حجاب براشون نازل نشده بود!) سگگردانی تو این پارک هم کاملا طبیعی بود.
خلاصه بعد از یک ونیم ساعت صحبت یکی شون گفت: حاج آقا متمرکز شدین تو قم! بیاین بین مردم و ...
درد همیشگی ما طلبه ها! حق داشتن! البته منم برا قم موندنم دلیل دارم ولی ما طلبه ها بی تقصیر نیستیم!
احتمال میدم اولین باری بود که مردم تو این پارک آخوند میدیدن! وقتی میرفتم سمتشون باهاشون دست میدادم و سلام میدادم تعجب میکردن ولی ۹۰ درصد افراد استقبال میکردن! حتی جوونی که کل دست و بازو خالکوبی بود و ...
صحبت با مردم خیلی ارزشمنده! خیلی! خصوصا مردمی که آخوند ندیدن!
دیروز کاسبی خوبی داشتم، مشتری زیاد بود!
الحمدلله
مجید ابطحی